تنها

تنها تمام وجودم

تنها

تنها تمام وجودم

یادش بخیر کلاس اول با اون همه خاطرات شیرینش

 

 

من یادمه معلم های اون دوره چه تلاش های میکردند تا دانش آموزان شون تمام مطالب رو یاد بگیرن

پس پرده نگاه

از پس پرده نگاه کن مثل شطرنجه زمونه 


هر کس مثل یه مهره توی این بازی میمونه 


یکی مثل ما پیاده یکی صد ساله سواره 


یک نفر خونه به دوش و یکی دو تا قلعه داره 


یک طرف همه سیاه و یک طرف همه سپیدند  


روبروی هم یه عمره ما رو دارند بازی میدند  


اونها که اول بازی توی خونه تو و من  


پیش پای اسب دشمن مهره ها رو سر بریدند  


ببین امروز هم تو بازی همشون شاه و وزیرند 


هنوز هم بدون حرکت پشت ما سنگر می گیرند  


تاج و تخت شاه دیروز در قلعه اش نمیشه  


به خیالشون که این تاج سرشون همیشه  


یادشون رفته که اون شاه به صد مهره نمی باخت  


تاج رو از سرش تو میدون لشکر پیاده انداخت . 

کاغذ سفید

نوشته ر فرض کن یه صفحه سفید میذارن جلویت و میگن بنویس تو فکر میکنی چی بنویسم؟ در اندیشه ای که چه بنویسم برایت حدودی هم تعیین می کنند که این را میتونی این را نمی تونی این جریمه داره این جایزه داره این تبعات داره این تبصره میخواد این مقدمه چینی میخواد این موخره هم میخواد این... خب می بینی تنها با حفظ شرایط خاص باید بنویسی چه حالی پیدا می کنی؟ کوتاه میایی؟ منصرف میشی؟ دنبال راه حل میگردی؟ دلت را به دریا می زنی؟ گوشه ای از آنچه فکر می کنی را می نویسی؟ در لفافه می نویسی؟ صراحتا حرفاتو می نویسی؟ با ملاحظه می شوی؟ سانسور می کنی منتظر میشی سانسورت کنند؟ خب باید یه جوری بنویسی دیگه مگه نه؟ دچار فلج ذهنی میشی باید به در بیایی باید بنویسی به کدام روش؟ چگونه؟ ولی باید بنویسی یه چیز را بدان و آگاه باش اگر چتر باز باشی معطلت نمی مونند میگن پرش نپریدی پرتت می کند از ...بیرون دیگه تویی و هوا و. یه چتر خود دانی

باز باران

باران باز باران بی ترانه باز باران با تمام بی کسی های شبانه می خورد بر مرد تنها می چکد بر فرش خانه باز می آید صدای چک چک غم باز ماتم من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمی دانم ، نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد کجای ذلتش زیباست نمی فهمم کجای اشک یک بابا که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده کجایش بوی عشق و عاشقی دارد نمی دانم نمی دانم چرا مردم نمی دانند که باران عشق تنها نیست صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست کجای مرگ ما زیباست نمی فهمم یاد آرم روز باران را یاد آرم مادرم در کنج باران مرد کودکی ده ساله بودم می دویدم زیر باران ، از برای نان مادرم افتاد مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود نمی دانم کجــــای این لجـــــن زیباست بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست و باران من و تو درد و غم دارد خدا هم خوب می داند که این عدل زمینی ، عدل کم دارد