تنها

تنها تمام وجودم

تنها

تنها تمام وجودم

تفاوت عشق و دوست داشتن

از کتاب ارزشمند دکتر شریعتی (هبوط در کویر)


عشق و دوست داشتن
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال.

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد وهرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند وتا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست،و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.


عشق طوفانی ومتلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت.


عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن و اندیشیدن "نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرودو فهمیدن و اندیشیدن را از زمین میکند
و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است ، دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی،بی انتها و مطلق.

عشق در دریا غرق شدن است،
دوست داشتن در دریا شنا کردن.

عشق بینایی را میگیرد،
دوست داشتن بینایی میدهد.

عشق خشن است و شدید و ناپایدار،
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.

عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر.

ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،
از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.

عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد.

عشق تملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد ومیخواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد ،داشته باشند.

در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:“هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”
که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور میگردد

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است که از جنس این عالم نیست

♥♥♥♥عشق1950♥♥♥♥

آن زمان ظرفیت دلها یک نفر بود آن زمان سوی چشم توان دیدن یک نفر را داشت آن زمان زبان برای یک نفر لب می گوشود و آن زمان عشق زیبا بود و آن زمان عشق حرمت داشت و آن زمان خدا عشق را دوست داشت .

و این زمان ظرفیت دلها برای تمامی آدمها جا دارد و این زمان سوی چشم به دنباله هر که زیباست این زمان زبان برای هر که یک نوع پادزهر دارد و این زمان عشق زشت است و حرمت خواب است .

تفاوت عشق در زمان نیست بلکه در ایمان است که آن زمان ایمانی بود که این زمان نمی توانی آن را پیدا کنی .

آن زمان عشق ، عاشق خدا بود که این زمان نیست آن زمان معشوق خدا بود .

این زمان خدا هست ولی کسی عاشق خدا نیست.

تنها

رنگ های سیاه و خاکستری را گویی بر آسمان پاشیده اند ،اسمان هم حال عچیبی دارد .در حالی که در دستانم سیب سرخی است ،چشمانم را بسته ام و سفرنامه فروغ به ایتالیا را گوش می دهم قسمت دهم می باشد و حالا فروغ در کنار دریا هست ،با تعدادی بچه همبازی شده است برای اون هم دنیای بچه ها پر از معصومیت و پاکی است .دلم برای کودکی هایم تنگ شده است ،این روزهایم پر است از سوال ؟دارم به این تنیجه می رسم که نمی شود در این دنیا خیلی هم صادقانه زندگی کرد به همان اندازه که انسانتر می شوی به همان اندازه هم تنهاتر، نمی شود از چاشنی چاپلوسی، دروغ، تهمت، تمسخر استفاده نکرد این روزها هر چند که از این چاشنی ها کمتر استفاده می کنم روز به روز تنهاتر می شوم ولی من عاشق این تنهایی هستم عاشق اینکه خودم باشم برای هیچ چیز و هیچ کس نقش بازی نمی کنم ،این روزها دیگران این را به مغرور بودنم نسبت می دهند ،ولی یه اعتراف همیشه از این صفت بی نهایت متنفر بودم حس می کنم اولین صفتی است که انسان را به نابودی می کشد،هیچ دلیلی نمی بینم برای توضیح به دیگران چون یاد گرفتم که در این زندگی تنها اندک چیزهایی برایم مهم باشند.

خاموشی فطرت

خاموشی فطرت فاجعه است امروز فاجعه ای بس ناچیز جلوه شده ولی افسوس اخرین بار صدایت نهیبی عاشقانه بود ولی ای کاش بودنت نیز اینگونه بود ای انسان اسمان سراسیمه بود اما نه وجود ما مملوئ از پیوند ها بود سست و سست همچون تار عنکبوتی تار تنیده مغرور بر تار خود اهسته در کمین نشسته صید را همچون امیدمان که درخواست کردیم همه را هیچ را ! و او یابنده است به اندازه دقت و قدرت تارش و فضل و رحمتی که ان را امید دارد و اما ما دو انسان پست پنداشته خود را بازیکنان با سرنوشت خویش چشم بندی بسته نامرئی مزد اینگونه گذشت خویش! خاموشی فطرت فاجعه است امروز فاجعه ای بس ناچیز جلوه داده شده ولی افسوس!(عرفان)

قانون

قانون صف:

اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.

قانون تلفن:

اگر شما شماره‌ای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود.

قانون تعمیر:

بعد از این که دست‌تان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.

 

قانون کارگاه:

اگر چیزی از دست‌تان افتاد، قطعاً به پرت‌ترین گوشه ممکن خواهد خزید.

قانون معذوریت:

اگر بهانه‌تان پیش رئیس برای دیر آمدن پنچر شدن ماشین‌تان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشین‌تان، دیرتان خواهد شد.

قانون حمام:

وقتی که خوب زیر دوش خیس خوردید تلفن شما زنگ خواهد زد.

 

قانون روبرو شدن:

احتمال روبرو شدن با یک آشنا وقتی که با کسی هستید که مایل نیستید با او دیده شوید افزایش می‌یابد.

 

قانون نتیجه:

وقتی می‌خواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمی‌کند، کار خواهد کرد.

قانون بیومکانیک:

نسبت خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد.

قانون تئاتر:

کسانی که صندلی آنها از راه‌روها دورتر است دیرتر می‌آیند.

قانون قهوه:

قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیس‌تان از شما کاری خواهد خواست که تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید.