تنها ام و عطر تنت در خانه جاریست
بوی زلفت که از خاطراتم می تراوشد
بر هوای اتاق مستولی شده
و مرا مدهوش کرده
یاد نجابت آن نگاه شرمگین
خرمن شوق وجودم را به آتش کشاند.
برای باز آمدنت حیاط خانه را
با خون خود سنگفرش میکنم
که زلاله ی چشم مستت
مرا به دنیای درون خود برگردانیده است...