درد من تنهایی نیست؛ بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت، بیعرضگی را صبر، و با تبسمی بر لب، این حماقت را حکمت خداوند مینامند .
من خسته ام
خسته
تنها
در دالانهای تاریک تو در تو
خالی از تمام بودنها
سلام
روز های پر از تشویش
اندیشه های تلخ من
آرزوهای خفته در خاکم
روزهایی که همراه هیچ کس نشدید
بادهایی که می وزیدید
در مزرعه دلم
گرد مرگ را می پاشیدید
باغچه هایی که با خاک اندیشه های تلخم
بی ثمر شدید
در کدام مغازه
عاطفه مادری می فروشند
اندکی پناهم دهید
شرح دردهایم بشنوید
بیقرارم باشید
ققنوس جنگلهایم
در اتش تنهایی سوخت