تنها

تنها تمام وجودم

تنها

تنها تمام وجودم

حل کن، درد نکن...



   
 
 
 

هیچ چیز دردناکتر از سوءتفاهماتی نیست که به جای اینکه حل بشن، درد میشن

فروغ

تنها ام و عطر تنت در خانه جاریست

بوی زلفت که از خاطراتم می تراوشد

بر هوای اتاق مستولی شده

و مرا مدهوش کرده

یاد نجابت آن نگاه شرمگین

خرمن شوق وجودم را به آتش کشاند.

برای باز آمدنت حیاط خانه را

با خون خود سنگفرش میکنم

که زلاله ی چشم مستت

مرا به دنیای درون خود برگردانیده است...

عشق پرواز بلندی ست

عشق پرواز بلندی ست، مرا پربدهید

به من اندیشۀ از مرز فراتر بدهید

من به دنبال دل گمشده ای می گردم

یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید

تا درختان جوان راه من را سد نکنند

برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید

یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید

باغ جولان مرا بی در و پیکر بدهید

آتش از سینۀآن سرو جوان بردارید

شعله اش را به درختان تناور بدهید

تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند

به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید

عشق اگر خواست نصیحت به شما، گوش کنید

تن برازنده او نیست به او سر بدهید

دفتر شعر جنون بار مرا پاره کنید

یا به یک شاعر دیوانۀ دیگر بدهید 

 

 

رضاباباخانی

ما آزموده​ایم در این شهر

 

 

ما آزموده​ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست می​گزم و آه می​کشم آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می​سرود گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سست و سخن​های سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش

گاندی

درد من تنهایی نیست؛ بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت، بی‏عرضگی را صبر، و با تبسمی بر لب، این حماقت را حکمت خداوند می‏نامند .